آپلود عکس

تو که رفتی شب بود...

من دلم می خواهد شب نشود و آفتابگردان از بی کسی سر بر زمین نزند و پروانه در کنار شعله چمباته نزند.

شعله خاموش شده... کاش پروانه در خود پر نزند...

من دلم می خواهد شعله را خاموش کنم، روز شود و تو بی شب رفته باشی... کابوس هایم دود شوند...

من دلم می خواهد همه ی سنگ ها، همه ی خاک ها و همه ی سکوت با تو بیگانه باشند...

تا مبادا سنگی نامت را، خاکی یادت را، سکوتی صدایت را و شبی شعله ات را... به یغما ببرد که اگر برد

من دلم می خواهد روز نشود...

* کتاب آوا، نویسنده: غ. شرفی *